علـــــم ، خاطره ، فرهنــــگ

وبلاگی درباره تجربیات بنده

علـــــم ، خاطره ، فرهنــــگ

وبلاگی درباره تجربیات بنده

آخرین مطالب

  • ۰۳ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۰۳ جرس

پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شرق و غرب» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام .

دکتر یاسمن فرزان رو میشناسین ؟ از فیزیک پیشگان و نخبگان این مملکت هستند . خوشبختانه وبلاگ هایی دارند و در اون ها تجربیات و دیدگاه های شخصی شان را منتشر میکنند . این داستان را از وبلاگ ایشان انتخاب کردم ، داستانی به نام " بیژن و مایکل " درباره تفاوت های ما ایرانیان با آمریکایی ها که به نظر نگارنده باعث پیشرفت آنها و درجازدن ما شده . قسمت هایی از داستان را که به نظرم مهم تر هستند را اینجا نوشتم . برای دانلود کل داستان کلیک کنید .

مایکل بسیار تیزهوش ونکته سنج است ودر عین حال در کار تحقیقی اش جدی و سخت کوش می باشد. هفته ای حداقل پنج روز وروزی به طور متوسط پانزده ساعت با تمرکز زیاد بر روی موضوع پایا ن نامه اش کار می کند.


نحوه کار کردن مایکل بسیار حرفه ای است از حواشی می پرهیزد


در این کار هم کاملا حرفه ای عمل می کند. تمام ضوابط را رعایت می کند


بیژن کمتر از مایکل باهوش نیست (البته علی رغم نظر مادرش بانو گشسب باهوشتر از هر آمریکایی هم نیست)کمتر از او هم کار نمی کند. اما در کارش آنقدر ها حرفه ای نیست از موضوعی به موضوعی دیگر می پرد. زمان زیادی به حواشی اختصاص می دهد. در ارائه کردن کارش تنبل است. 


آمریکا(یا اصولا دنیای مدرن) جای وقت تلف کردن نیست!  


 مهربونی از نظر منجوق یعنی این که یک نفر مظلوم پیدا کنی و برایش گریه کنی . از شدت ناراحتی و انزجار از ظلمی که به او رفته به ملاجت بزنی و کاری کنی که طرف خودش دلش به حال خودش بسوزد. آخر سر هم هیچ کاری برایش نکنی و خیلی هم دلت خوش باشد که کاری نمی توانستی برایش بکنی.


به طرف مایکل می رود و شروع می کند به زعم خودش دلداری دادن.اما مایکل با بی تفاوتی می گوید راجع به چه حرف می زنی لابد لیاقتم همین بوده. منجوق یکه می خورد. انتظار چنین جوابی را ندارد! می گوید هم تو می دانی و هم من که لیاقت تو خیلی بیشتر از این ها بود. مایکل جوابی می دهد(جوابش را دقیقا به خاطر نمی آورم) که به این معناست که با این که می داند تقصیراز استاد راهنمایش بوده اما نمی خواهد وقتش را با پشت سر استاد راهنما حرف زدن تلف کند. مایکل آدم گوشت تلخی نیست. 


منجوق آن موقع نمی دانست اما بعدا به تدریج می فهمد که مادر مایکل - که برخلاف نظر مادر بزرگ بیژن اگر لازم بداند کمتر از بانوگشسب برایش پسرش فداکاری نمی کند- او را با دیدی کاملا متفاوت از دید بانوگشسب بزرگ کرده. او می دانست که در جامعه رقابتی آمریکا که سگ صاحبش را نمی شناسد جایی برای وقت تلف کردن و با افتخارات دوران بچگی زندگی کردن و به افتخارات خیالی دل خوش کردن نیست. فرصتی نیست که بنشینی و شکست های خود را با آسمون وریسمون بافتن به جنگ شمال و جنوب و چین خوردگی های رشته کوه های آمریکا و یا خشکی صحرای نودا ربط دهی. مادر مایکل سه چیز را در کله مایکل از همان کودکی فرو کرده 1)می تواند موفق شود 2) باید موفق شود 3( برای این که موفق شود باید از دلسوزی کردن برای خودش self-pity بپرهیزد. این سه مورد را مادر مایکل به صورت شعار به او صراحتا گفته. اما نکته چهارمی است که مایکل نا خود آگاه رعایت می کند . لازم نبوده که کسی به او یاد آوری کند . اما منجوق لازم می بیند آن نکته را صراحتا بگوید: 4) مواظب باشد تا در دام سئوالات شبه فلسفی نظیر "موفقیت چیست" یا "موفقیت در چیست" نیفتد. لازم نیست برای احساس مو فقیت یا شکست تئوری جامع و کاملی داشته باشیم. ما موفقیت را دردل خود احساس می کنیم درست مثل غم مثل شادی مثل خوشبختی مثل بی عدالتی مثل ظلم باز هم بر گردیم به سراغ مایکل. در مهد کودک و مدرسه ای که مایکل رفته بدترین توهین ممکن (حتی بدتر از (nerdy فحش loser بوده. مایکل به هیچ قیمتی حاضر نیست یکی از آنها شود .


اگر به مشکل مالی بر بخورند بیژن دوباره هوس اسطوره شدن خواهد کرد. می داند افرادی مثل بیژن در این موارد عوض آن که به فکر پیدا کردن کار ویا یافتن راه حلی باشند شروع می کنند به فلسفه بافی. یک برداشت سطحی از عقاید و آموزه های درویشان وطنی را با برداشتی دست چندم از نظریه های مارکس قاطی می کنند و آشی شلم شوربا می سازند. بعد هم به غار تنهایی خود می خزند و این آش را مزمزه می کنند.


تکیه کلام بیژن این بود:"هوش یک مساله اکتسابی است." بیژن تا وقتی در ایران بود معنای این جمله را نمی فهمیدو بیشتر آن را به صورت یک "تعارف" به کار می برد. تقریبا همان طور که مسن ترها هر وقت می خواهند از خود تعریف کنند به جای "من" می گویند "حقیر" یا "حقیره" یا "الاحقر."اما "الاحقر" بوی کهنگی می دهد اما جمله متواضعانه بیژن شیک و مدرن می نمود. بیژن معنای این جمله خودرا تنها پس از دانشجوی دکتری شدن در آمریکا فهمید. در آنجا عملا دید دانشجویی که یک سال قبل ازاو دکترایش را شروع کرده به مراتب بیشتر از او به مطالب تسلط دارد و دقیقا هم به همین علت هم بسی سریع الانتقال تر از اوست. 

این مشاهده وقتی بیژن در یک دانشگاه خوب پست -داک گرفت نیز ادامه یافت. آنجا هم می دید آن که دومین دوره پست-داک را می گذراند به طرز قابل توجهی از کسی که تازه پست-داک گرفته تسلط بیشتری به مطالب دارد و به تبع آن "هوش اکتسابی" بیشتری هم بروز می دهد.


آخه مامان جان ما که نمی خواهیم "علامه جامع الاطراف" بشویم. از ما با هوش تر هاش هم عمری در یک شاخه کو چک فیزیک یا زیست شناسی کار می کنند ولی به قول شما "تمامش" نمی کنند. هدف ما که "تمام" کردن تمام کتاب های موجود نیست. هدف ما کار تحقیقی است که "تمامی" ندارد. اگر بخواهیم از گلی به گل دیگر بپریم در هیچ کاری به جای قابل توجهی نخواهیم رسید. هدف ما mediocracy" در چند رشته مختلف نیست هدف ما excellency در رشته ای است که آن را به عنوان حرفه انتخاب کرده ایم. بانوگشسب می گوید" پس حوصله تان سر نمی رود؟" منیژه جواب می دهد خوب ما در وقت آزاد خود دلمشغولی ها و Hobby های مختلف و متنوعی داریم. دلمشغولی داشتن با ازاین گل به آن گل پریدن فرق دارد.


دیگر از بیژنی که پشت سر بانو گشسب قایم می شد تا خود را با آسمون ریسمون بافتن گول بزند خبری نیست. زندگی از او مردی ساخته که برای عملی شدن ایده هایش با شدت و حرارت لابی می کند و اگر لازم شد می جنگد. 


البته بیژن هم مثل هر انسان دیگری اشتباه می کند. بیژن هم در قضاوت هایش بعضا به خطا می رود. در بحث و جدل ها هر از گاهی زیاده روی یا به قول خارجی ها overreact می کند. حتی در چند مورد هم شده که در نتیجه کارهای او به برخی جفا رفته. البته او خود در این میان نقشی نداشته اما برای این که بودجه مورد نظر وی تامین شود تصمیم گیران بودجه عده دیگری را به ناروا قطع کرده اند. همه این ها باعث شده که دشمنان وبدگویان بیژن هم درست مثل دوستان او )به مرور زمان افزایش یابند. البته آمریکایی ها با این گونه مسایل خیلی راحت کنار آمده اند. در آمریکا به تواتر می شنویم  The only one who does not make any mistake is the one who does nothing

اما این حرف به گوش جمعیت IFB (ایرانیان فضول بد گو) نمی رود. آنها بیژن گیج وویج و افسرده اما قدیس گونه را ترجیح می دهند چرا که به راحتی می توانند از او یک قهرمان بسازند و از دشمنان واقعی و خیالیش دیوان دو سر. به این ترتیب با خیال راحت می توانند پشت سر دشمنان بیژن غیبت کنند. اما بیژن فعلی انتظارات آنها را بر آورده نمی کند. او بیش از حد زمینی شده. دیگر مظلوم نیست تا بتوانند درباره دستاوردهای خیالیش (در صورت عدم ظلم) داستان پردازی کنند. در نتیجه به جای قهرمان سازی از او اشتباهات او را زیرذره بین می گیرند, به آنها شاخ وبرگ می دهند و از بیژن یک ضد قهر مان می سازند. چنان در مورد او بد گویی می کنند که انگار علت تمام مشکلات جامعه ایرانیان مقیم خارج و همچنین علت عدم پیشرفت علوم در ایران همان بیژن است. بیژن در میانساگی جایزه دیراک را از آن خود کرد (همان جایزه ای که در سال 2009، یعنی دو سال پس از نگارش اولیه این داستان نصیب پروفسور وفا به همراه دو نفر دیگر شد) جماعت IFBمتفقاً گفتند:" مدال دیراک هم شد جایزه؟! راست می گفت نوبل می گرفت." کلی هم تئوری توطئه در باره گرفتن جایزه ساختند. در عرض نیمساعت هر کدام از آنها ثابت می کردند که این جایزه ارزشی ندارد و بعد هم آسمون ریسمون می بافتند که دست تمام ایادی استعمار و استبداد پشت ماجرای همین جایزه بی اهمیت نهفته است. اصلا هم به ذهن هیچ کدامشان نمی رسید که این دو سری استدلال با همدیگر در تضاد هستند. اما بیژن کماکان برای بانو گشسب یک قهرمان است. برای منیژه هم همین طور! 

آرش صاد
۲۴ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر